چشم من چون به روی او باز است


در ندانم که بسته یا باز است

خاک فرسوده دیده و گوش است


لیک خاموش حرف و آواز است

تو در گفتگو ببند و ببین


که چه درها بروی دل باز است

کلهٔ خشک، جام جمشید است


نقش الواح گلشن راز است

چه کنم درد من دوا سوز است


چه کنم عشق او به من ساز است

با رضی دیگر از بهشت مگوی


نیست طاووس بلکه شهباز است